شرکت در آزمون آنلاین فارسی 2 - درس دوازدهم : کاوه ی دادخواه | آزمون شماره 624

غریبان را دل از بحر تو خونست / دل خویشان نمی‌دانم که چون است

رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم / ازین کمند نشاید به شیرمردی رست

خدنگ درد فراق اندرون سينه خلق / چنان نشست که در جان نشست سوفارش

لیکن سموم قهر اجل را علاج نیست / بسیار ازین ورق که به باد خزان برفت

ذبونی ضحاک به دست کسی انجام خواهد شد که هنوز از مادر نزاده است.

ضحاک موبدان و خردمندان را به مشورت می‌خواند و خواب خود را حکایت می‌کند و تعبیر آن را از ایشان می‌خواهد.

پسر به خاست خداوند بزرگ می‌بالد و نیرو می‌گیرد و سرانجام نام و نشان خود را از مادر می‌پرسد.

تاریکی و ظلم بر همه جا چیره گی داشت و کسی ایمن نمی‌توانست زیست.

بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آن جا و برخاست غو

بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم

یکی مهزر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی سپهبد نکشت

برآمد برین روزگار دراز / کشید اژدها را به تنگی فراز 

بوستان، تذکره‌الاولیاء، فرهاد و شیرین

حملۀ حیدری، تحفه‌الاحرار، لیلی و مجنون

شاهنامه، گلستان، روضۀ خلد

فرهاد و شیرین، بهارستان، جوامع‌الحکایات