شرکت در آزمون آنلاین فارسی 1 - درس نهم: کلاس نقاشی | آزمون شماره 10959

بپیچید زو روی و شد سوی کوه: فرار کردن

باز چو کشتی شکست، نوبت وصل و لقاست: از خود بی خود شدن

شب است و چشم به راه ستارۀ سحرم: منتظر بودن

مژدۀ نو بشنید از گل و دست افشان شد: شاد شدن

در آن دستی نازک داشت : مهارت نداشت.

 حرفی به کارش بود : مشکلی داشت.

بُر خورده بودم : در میان جمع قرار گرفته بودم.

کمربند خود را تنگ‌تر بست : عزم و اراده‌ی بیشتری برای مبارزه یافت.

چون حجاب من است هستی من / گر نباشد مباش، گو غم نیست.

در بهاران کی شود سرسبز سنگ  / خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ

این دل ز غبار چشم اگر پاک شوی / تو روح مجرّدی بر افلاک شوی

تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان / کی خبر یابی ز جانان یک زمان